سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی خیال دنیا

ارسال شده توسط امین در 89/12/19:: 7:35 صبح

بسمه تعالی

شهید 

    هیاهوی سیاست دست از سر ما برنمی دارد گاهی نفس ها را هم در سینه حبس می کنیم تا یک جربان تمام شود ولی این بار می خواهم به خودم مرخصی بدهم و به جایی بروم که بشود نفسی تازه کرد، بشود جانی دوباره گرفت.

     نفس تازه بهار خستگی را از تن بیرون می برد و برای همچون منی که بسیاری از ایام عید را در مناطق جنگی بوده ام یاد آور آن زمینهای مقدس است.

    چه قدر خوش می گذرد دنیا وقتی بیاد شهدا نباشیم.

       چه قدر صفا می دهد هرزگی وقتی دلت برای شهدا تنگ نشده باشد.

     قیافه هایشان را که نگاه می کنی دنیا را بازیچه می بینی از زبانشان خدا می بارد و از چشمانشان فرشته بالا میرود؛

                       در سکوتشان هم در قاب عکس، مردانگی سرو صدا دارد.

    زندگی میشود کرد با این تکه های استخوان با این پلا ک های بی صاحب با این سر بند های یازهرای مانده بر جمجمه ها

    با شهید ....

    انگار طهارتی دیگر می خواهد که راضی بشوی نامشان را بگویی

    شلمچه را با چه گلی سرشتند که چنین در خاکهایش عطر کربلا جریان دارد، در طلائیه اشک کدام بانویی چکیده که خاکش تبرک است

    به گمانم چیزی در فکه دل آوینی را ربود که دیگر برنگشت

    گاهی یک مین والمری هم فرشته خداست برای این که تو ار به مقصد برساند، گاهی مین های گوجه ای هم براقی می شوند که تو را به معراج ببرند

    چقدر کوته فکریم ....

    حاج همت، ترکشی که سرش را برید از تمام این دنیا بیشتز دوست دارد و خرازی دست را به همان گلوله ها داد تا راه را نشانش بدهد

    چمران هنوز از شوخی ترکشها با جمجمه اش می خندد

    شهید محمد ابراهیم همت

    ......

    هر چقدر هم که خودم را لوس کنم فایده ندارد من بلد نسیتم در این راه خودم را به آنها برسانم نمی توانم خلوصی که حاج همت می گوید پیدا کنم من نمدانم چگونه تخریبچی باشم که لا بلای مینها دنبال روزیم بگردم

     

     

    راستی چطور می شود یکی دلش برای مینهای منور تنگ و هم آغوش آنها شود.

     راستی مگر تیر مستقیم ضد هوایی به سر چقدر نمک دارد که سر هایشان هوایی شده بود.

    داستان را باید یکی دیگر بخواند این شهدا راه نشان ما نمی دهند اینها اگر به ما نظر داشتند که ما الان اینجا نبودم. آنهایی که گمنامند گمنانی زهرا را به رخ ما می کشند ولی از مسیر رسیدن این راه چیزی به من نگفته اند

    انگار هر کسی بایدخودش راه را پیدا کند

    دلم برای شرهانی تنگ شده اما در انجا هم احساس غربت می کنم انگار در زمان دیگری باید آنجا می بودم دلم درد دارد دلم بد جوری گرفته از این شهدا

    هیچ کسی نیست داد ما را از این شهدا بگیرد

     از جامعه طبقاتی که شهدا درست کرده اند شکایت دارم.

     از این همه امکانات و توجهات خدا به آنها شکایت دارم

    خدا هم عده ای سرمایه دار را دور خودش جمع کرده و ما پایین شهریها را تحویل نمی گیرد .

    یکبار فقط یکبار هم شده ما را بر سفره بی بی فاطمه مهمان کن که طعم حیات ابدی را بفهمیم، تا مزه رفاه را بچشیم ....

     دیگر این خانه مرا تنگ بود

                 زندگی بی شهدا ننگ بود

     این همه عمر من از دستم رفت

                دل به هر پاک دلی بستم رفت

    حال تنها و غریبم چه کنم

               این جهان داده فربیم چه کنم

     

                                                     و انا بکم لاحقون ان شاء الله

     





سفارش تبلیغ